آفتاب مشرقین : دفتر شعر عاشورایی

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور : آفتاب مشرقین : دفتر شعر عاشورایی/آیت الله العظمی صافی گلپایگانی

وضعيت ويراست : ویراست دوم

مشخصات نشر : قم: مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی، 1389

مشخصات ظاهری : 65 ص.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی : 3538039

ص :1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ

وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ

وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ

اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ

وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

ص :3

ص :4

فهرست

ص :5

ص :6

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

داستان پرشور و سوزان كربلا بزرگ ترين حادثۀ تاريخ انسانى است كه جهانى شگفتى و هيجان را در جان انسان هاى پاك بر مى انگيزد و عميق ترين سوز و گداز را به همراه دارد.

كربلا يادآور فجيع ترين صحنۀ خونين و اسف انگيزى است كه به دست جنايتكارانى درنده خو انجام گرفت و در طى آن فاجعه، بهترينِ فرزندان پيامبر و عترت رسول الله با جگرخراش ترين وضع به خاك افتاده و به خون غلطيدند.

حادثۀ عاشورا نشانگر عالى ترين مظاهر صبر، ثبات، پايمردى، سماحت و كرامت نفس انسانى است كه در آن اوج اعتلاى روح و جان آدمى به وسيلۀ سلاله هاى پاك و بى نظير انسانى ترسيم يافت.

كوتاه سخن آنكه جريان عاشورا حماسۀ جاودانه اى است كه رشادت و جلادت را مفهوم بخشيد، آشتى ناپذيرى حق با باطل را به اثبات رساند و با مركّب خون به امضا رسانيد.

امام حسين عليه السلام و ياران باوفا و فداكار او در يك نيم روز، اصطلاح پيچيدۀ فناء فى الله و بقاء بالله را عملاً تفسير

ص:7

و تبيين كردند و متفكران، انديشمندان و تحليلگران را از اين ايضاح و روشنگرى مبهوت و حيران ساختند.

ماهيّت اين انقلاب و حماسه، خود خاصيّت جاودانگى دارد كه از روح عبوديت و چشم پوشى از ما سوى الله در حدّ بى نهايت برخوردار است؛ در عين حال، انسان ها نيز موظفند كه در احيا و ابقاى آن از پاى ننشينند.

بر اين اساس از آغاز اين رويداد بزرگ، اين طوفان عظيم و اين حركت سيّال و موج افكن، گروه هاى مختلف براى حفظ و بزرگداشت آن، تلاش كردند و همۀ آنان بر گردن انسانيت حق دارند و طبعاً هر يك از آنان از اجر و ثواب فراوان الهى برخوردار خواهند بود.

مورخان و ضبطكنندگان حوادث، سيره نويسان، مقتل نويسان، اهل رجال، محققان و تحليل گران تاريخ و رويدادها، واعظان، مداحان، و شاعران همه و همه خدمت كرده اند و انسانيت، مديون خدمات ارزندۀ آنان مى باشد.

دراين ميان سهم بزرگى براى شاعران است كه با اشعار هيجان انگيز خود، احساسات جوامع را به جوش آورده و به تحريك عواطف انسان ها از رهگذر اشعار پر مغز خود پرداخته اند، به ويژه شعر در اثر وزن و آهنگ مخصوصش داراى جذابيت خاصى است و سريع تر به اذهان راه مى يابد و در محفظۀ ضمير و حافظه ها پايدار مى ماند.

برخى از اشعار است، امّا صورتى سحرآميز، يك سره

ص:8

مستمعان را قبضه مى كند و تسخير مى نمايد، چونان آواى عشق عاشقان، نوازشگر روح لطيف انسان و مايۀ ترنّم در خلوت هاست. اين نوع از اشعار، اشعارى است عالمانه كه از ذهن جوشان يك عالم، متفكر و انديشمند، تراوش كرده مانند اشعار دعبل خزاعى، كميت، اشعار محمد اقبال لاهورى و اشعار مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين كمپانى.

مجموعۀ اى كه پيش روى داريد از همين سنخ اشعار و از همان گروه شاعران ياد شده است. اين اشعار از متفكر معاصر و فقيه پر مايه حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج شيخ لطف الله صافى است كه اشك و خون را با هم عجين كرده و احساس و الهام را در هم آميخته اند و اينك به مناسبت ايام عاشورا تقديم دل دادگان امام حسين عليه السلام مى شود.

لاهه، ششم محرّم 1413

مطابق با شانزدهم تير ماه 1371

على كريمى جهرمى

ص:9

ص:10

هماى سعادت

حسين! اى همايون هماى سعادت

حسين! اى شه ملك صبر و شهامت

فروغى ز نور تو خورشيد رخشان

ز درياى جود تو كوثر حكايت

تويى نور چشمان زهرا و حيدر

گل احمر بوستان رسالت

به پا از قيام تو شد پرچم دين

نگون گشت اعلام كفر و ضلالت

رهاندى تو اسلام از چنگ اعدا

فزوديش بر عزّت و بر كرامت

ص:11

جوانمردى و غيرت و همّت تو

ز ناموس دين كرد الحق حمايت

الا اى ولى خداى يگانه

خداوند اقليم مجد و جلالت

فدا كردى اندر ره دين و قرآن

جوانان و ياران به كوى شهادت

گذشتى هم از اكبر و هم ز اصغر

ز عباس، آن درّ بحر شجاعت

ز ياران نامى و صحب گرامى

شهيدان شمشير اهل شقاوت

همه عاشقان وفا و حقيقت

همه رهروان طريق ولايت

همه دشمن ظلم و طغيان و عدوان

همه پيشتازان راه ديانت

شعار همه بود الله اكبر

مرام همه قطع نخل غوايت

ص:12

بنازم به آن همّت عالى تو

به آن صبر و ايمان و آن استقامت

تو اعلام كردى به آزاد مردان

كه مرگ است با سر بلندى سعادت

به لطف تو دارند چشم شفاعت

عُصاة محبان به روز قيامت

فداى سر انور بى تن تو

كه بر نيزه مى كرد قرآن تلاوت

به قربان آن كودك شير خوارت

كه تير ستم كرد او را سقايت

ايا مالك مُلك حُسن و معالى

ايا معدن جود و فيض و سخاوت

از اين وضع دوران و از شدّت دهر

مرا هست بر درگهت بس شكايت

سخن در جناب تو سربسته گويم

كه ابلغ بود از صراحت كنايت

ص:13

به «لطفى» ببخشى اگر هر دو عالم

نباشد شگفت اى محيط كرامت

نباشد مرا بيم از نار دوزخ

ببينى به من گر به چشم عنايت

ص:14

نور سرمد

روان عالم امكان حسين است

جهان بينش و عرفان حسين است

جمال الله و اسم الله اعظم

ظهور اسم «الرّحمان» حسين است

به ابراهيم و موسى و مسيحا

ولى صاحب الاحسان حسين است

به زهرا و على نور دو عين است

به ختم انبيا جانان حسين است

ابوالاحرار و آقاى شهيدان

ولى اعظم يزدان حسين است

ص:15

زبحر قدرت بى انتهايى

فروزان گوهر رخشان حسين است

به مُلك عشق و تجريد و توكّل

ولى مطلق و سلطان حسين است

خدا را فيض اكمل نور سرمد

دليل و حجّت و برهان حسين است

به جمع قدسيان در عرش و كرسى

سخن از عزت و شان حسين است

نهان اسم المولى و الحق

عيان باطن قرآن حسين است

در اوج آسمان صبر و ايثار

يگانه اختر تابان حسين است

به ماه و نيّر اعظم ضيا بخش

جمال نور افشان حسين است

به رستاخيز فرداى قيامت

شفيع معصيت كاران حسين است

ص:16

نداى دين و اسلام و ولايت

بلند آوا ز ايمان حسين است

الا اى دردمند خستۀ زار

دواى درد بى درمان حسين است

به صحراى بلا آن كس كه گرديد

تنش درخاك وخون غلطان حسين است

به راه حق و حفظ دين توحيد

شهيد خنجر عدوان حسين است

به ميدان ثبات و استقامت

يگانه فارِس ميدان حسين است

از آن حرّيت و از آن شجاعت

خِرد مبهوت و حيران حسين است

به لطف آن كه «لطفى» دارد اميد

اميد قلب مظلومان حسين است

ص:17

سلطان عشق

هلال ماه محرّم ز نو هويدا شد

بيا كه رايت سلطان عشق بر پا شد

بيا كه رايت سلطان عشق بر پا شد

بيا كه آيت فتح و ظفر هويدا شد

درآ به مكتب حرّيت و فداكارى

بيا كه دين ز قيام حسين احيا شد

شعار باطل و شرك و فساد شد محكوم

بيا كه جلوۀ توحيد، عالم آرا شد

اگر كه حامى حقى و يار قرآنى

بيا كه پرچم دين و جهاد برپا شد

ص:18

به ملك غيرت و جانبازى و اراده وعزم

شهيد كرب و بلا قهرمان دنيا شد

به دشت ماريه از همت بلند حسين

كتاب همت و ايمان و صبر معنا شد

حسين عدل و شهامت، حسين آزادى

فداى دين خدا در هجوم اعدا شد

بزرگ تر سند افتخار انسان ها

به خون پاك حسين شهيد امضا شد

مرام نامۀ آزادى و حقوق بشر

از آن مجاهدۀ بى نظير انشا شد

در اين جهاد مقدّس، حسين شد پيروز

يزيد ننگ بشر گشت و خوار و رسوا شد

يزيدكيست؟ هرآن كس كه ضدآزادى است

هر آن كه دشمن قرآن و آل طه شد

فداى رهبر لب تشنه اى كه در ره دين

غريب و بى كس و تنها به سوى هيجا شد

ص:19

دريغ و درد كه در كربلا ز ظلم خسان

جدا سر از تن پاك عزيز زهرا شد

به زير سمّ ستوران فتاد جسم حسين

خيام محترم اهل بيت يغما شد

نگشت تابع ظالم كه ظلم را كوبيد

اگر چه رنج و بلايش فزون ز احصا شد

بنال «لطفى صافى» كه روز عاشورا

ز خون پاك شهيدان چو عيد اضحى شد

اول محرم الحرام 1396

ص:20

روز عاشورا

باز صبح روز عاشورا رسيد

شورش روز قيامت شد پديد

باز شد بر روى خلق از خاص و عام

مكتب ايمان و ايثار و قيام

مكتب تسليم و تفويض و رضا

مكتب صبر و گذشت از ما سِوا

مكتب قرب و عروج و ارتقا

بينش و آگاهى و فوز لقا

روز عاشورا بود روز خدا

روز احرار است و روز اوليا

ص:21

روز احمد روز زهرا و على است

روز فخر هر نبى و هر ولى است

روز عبّاس و على اكبر است

روز جانبازان راه داور است

جلوه اش هر دم بود در ازدياد

روز حق است و نخواهد شد ز ياد

نور آن هرگز نخواهد شد خموش

منبع شور و قيام است و خروش

پرچم دين ز آن بود در اهتزاز

امّت اسلام از آن سرفراز

شور و شوق شيعيان از كربلاست

نفى استكبارشان از كربلاست

شيعه يعنى شوق، يعنى انتظار

شيعه يعنى ملّت امّيدوار

شيعه حزب الله و قوم رستگار

آهنين عزم و قوى و استوار

ص:22

ملّت توحيد و ايمان متين

پيروان رهبران راستين

حق پرست و حق نهاد و حق مرام

مرتضى را از دل و از جان غلام

دشمن تبعيض و ظلم و قلدرى

جهل و استضعاف و زور و خودسرى

شيعه يعنى پيرو راه حسين

رهروان غزوه بدر و حنين

شير مردان جهاد و اجتهاد

پاكبازان ره خير و سداد

يار مظلومان و خصم ظالمان

هم طراز فرقۀ كرّوبيان

ص:23

بزم عشّاق

على اى واقف اسرار هستى

على اى رهنماى حق پرستى

على اى شير يزدان شاه مردان

على اى عروة الوثقاى ايمان

على اى قاتل شجعان كفار

على اى دين حق را سيف تبّار

على اى سَرور ارباب عرفان

على اى صاحب محراب و ميدان

تو در مُلك حقيقت پيشوايى

جدا از حق نه اى و حق نمايى

ص:24

الا اى گوهر بحر ولايت

الا اى زينت عرش امامت

بيا در كربلا اى مير ابرار

ببين ميزان صبر و اوج ايثار

به بحر خون ببين نور دو عينت

شهيد خنجر عدوان حسينت

فداكارى ببين و پاكبازى

ز دنيا و ز عقبا بى نيازى

در آن دشت پر از اندوه و تشوير

همه خون بود و تيغ و تير و شمشير

در آن صحراى محنت بار دلگير

تن آغشته در خونش به برگير

در آن ميدان پرشور بلاخيز

به آن حلقوم تشنه جرعه اى ريز

قد سَروش ببين افتاده بر خاك

تنش از زخم دشمن گشته صد چاك

ص:25

زسوز تشنگى و از قحطى آب

ز اطفال صغيرش رفته بُد تاب

گلوى نازنين شيرخواره

ز تير حرمله گرديده پاره

به عهد خويش با يزدان وفا كرد

فدا خود در ره دين خدا كرد

گذشت از اكبر و عباس و اصغر

ز قاسم نونهال سبط اكبر

بيا در كربلا از راه احسان

حسينت را ببين در چنگ عدوان

مصيباتش ببين كز حد فزون بود

دل از داغ جوانان پر ز خون بود

ولى آن كوه عزم و پايدارى

نشد تسليم با صد زخم كارى

بلى مرد خدا و مرد تصميم

به خصم حق نخواهد گشت تسليم

ص:26

على اى درگهت را جمله مشتاق

بيا در كربلا در بزم عشّاق

بيا در محفل انس شهيدان

ببين حال حضور و قرب ايشان

جهاد و همت و صبر و وفا بين

خلوص نيت و صدق و صفا بين

ببين ايمان و عزم و استقامت

ثبات و رادمردى و شهامت

حسينت محو ذات ذوالجلال است

در آن غوغا مهيّاى وصال است

ابوالفضل غضنفر و آن مواسات

كز آن گرديد عقل آدمى مات

على اكبر آن شبه پيمبر

سُرور سينۀ زهرا و حيدر

وفاى اهل بيتش بين و انصار

همه اعلام دين ابطال اخيار

ص:27

همه رزمنده و مرد و تهمتن

همه اخوان صدق و دشمن افكن

گذشته از زن و از مال و فرزند

ز جان خويش در راه خداوند

همه دين پرور و حرّيت آموز

چراغ معرفت در عالم افروز

همه خصم ستمكار و بد انديش

همه حق پيشه و حق گو و حق كيش

فداكارى آن آزاد مردان

نگهدارى نمود از دين و قرآن

پيام هر يك از آنها بود اين

نما تا مى توانى يارى دين

تحيّات فزون از حد احصا

ز سوى «لطفى صافى» به آنها

ص:28

محراب حضور

كربلا! اى كربلا! اى كربلا!

قبلۀ احرار و مردان خدا

پايگاه عشق و جانبازى تويى

مهد ايمان و سر افرازى تويى

سرزمين غيرت و رادى تويى

مطلع انوار آزادى تويى

روشن از تو تا ابد نور هدا

خاك تو چشم ملك را توتيا

كربلا! اى عاشقان را كوه طور

منبع فيضى و محراب حضور

ص:29

از تو بانگ انقلاب آيد به گوش

و از تو خون مرد حق آيد به جوش

قهرمانان تو از خُرد و كبير

در شرافت در فضيلت بى نظير

خفته در جسم تو هفتاد و دو تن

در بلا و در مصائب ممتحن

مالكان مُلك تسليم و رضا

صابران بحر اندوه و بلا

باده نوشان از خُم روز الست

جان به كف در راه حق، چون شير مست

جان فدا كردند و دين را داشتند

در جهان، بذر حميّت كاشتند

كربلا! اى شهر انصار خدا

بارگاه همّت و صبر و وفا

پرچم دين از تو اندر اهتزاز

عاشقان را سوى تو چشم نياز

ص:30

كربلا! اى وادى لب تشنگان

در ره يزدان به خون آغشتگان

هم چو عباس تو ز اخوان صفا

كس نديده مرد ميدان وفا

كربلا! اى عرش مجد و اعتلا

مشهد قربانى راه خدا

شاه مظلومان، حسين تشنه كام

رهبر خوبان، امام ابن الامام

ديد چون دين از اثر افتاده است

وحى قرآن در خطر افتاده است

ظالمان، حاكم به هر شهر و ديار

روز مردم از ستم چون شام تار

كرد بهر حفظ دين حق، قيام

در زمين كربلا بر زد خيام

در رهش از اصغر و اكبر گذشت

از برادرهاى نام آور گذشت

ص:31

جان نثارى كرد و دين را زنده ساخت

رسم مردى و شرف، پاينده ساخت

ظلم و استضعاف را محكوم كرد

روز ظالم را شب مظلوم كرد

ص:32

پيام حسين

پيام حسين شهيد اين چنين است

كه حرّيّت و دين و ايمان قرين است

بياييد با ما به كوى شهادت

كه دين، خوار ظلم يزيد لعين است

مسلمان بود دشمن ظلم و عدوان

مسلمان، هوادار و سرباز دين است

مسلمان، شجاع و صريح و تواناست

به مال و به ناموس مردم، امين است

بياييد در سايۀ پرچم دين

كز اشرار و آفات، حصن حصين است

ص:33

بكوشيد در حفظ احكام قرآن

كه برنامۀ برتر و بهترين است

دلير و فداكار و مردانه خيزيد

كه اسلام بى ياور و بى معين است

بگيريد تصميم و دشمن بكوبيد

اگر عزمتان محكم و آهنين است

به اخلاص كوشيد و حق را پرستيد

كه اخلاص سرمايۀ سالكين است

بسوزيد بنيان كفر و ستم را

اگر ناله و آهتان آتشين است

بگيريد درس فداكارى از ما

كه مجد و نجات و ترقّى در اين است

شدم كشته تا دين حق زنده سازم

مرا اين چنين قتل، فتح مبين است

بكوبيد مستكبران را كه دنيا

خراب از ستم هاى مستكبرين است

ص:34

نترسيد از نخوت و كبر آنان

خدا ناصر و يار مستضعفين است

چرا خفته اى اى مسلمان؟ بپا خيز

كه دشمن تو را روز و شب دركمين است

چرا خامشى اى مسلمان كه اسلام

گرفتار سر پنجۀ مفسدين است

ضعيفان، پريشان و محروم و مظلوم

زمين سر به سر طعمۀ مترفين است

چرا ننگ بر خود پسندى و خوارى؟

تو را مُلك عالم به زير نگين است

چرا گشته تعطيل، احكام اسلام؟

پر از كفر و از جهل و بدعت، زمين است

به ذلّت چو تن داده اى اين چنين شد

مسلّط به تو ظلم و طغيان و كين است

اگر غيرت و همّتت هست برجا

چرا خانه ات در كف ملحدين است

ص:35

ببين بر فلسطين كه مانند بُسنى

دچار جنايات مستعمرين است

بزن چنگ بر دامن آل طه

كه عترت چو قرآنِ حبل المتين است

ص:36

انقلاب محرّم

محرّم است و جهان پر ز انقلاب شده است

به شيون و غم و اندوه شيخ و شاب شده است

ز بانگ شور برانگيز القيام و جهاد

قلوب اهل ستم اندر اضطراب شده است

ز مكتب كَرَم و نهضت و عزاى حسين

الى الابد به سوى خلق، فتح باب شده است

به مُلك عزّت نفس و ثبات و قوّت دين

شهيد كرب و بلا مالك الرّقاب شده است

براى اهل بيت پيمبر كنار شطّ فرات

ز جور فرقۀ كفّار، قحط آب شده است

ص:37

پيمبر است غمين و على عزادار است

به روضه، حضرت زهرا در التهاب شده است

مگر حسين ز ميدان دوباره بهر وداع

به سوى خيمه گه زينب و رباب شده است

دريغ و درد كه از سنگ كينۀ دشمن

ز خون، محاسن نورانيش خضاب شده است

مگر كه حضرت عبّاس باز از پى آب

براى تشنه لبان پاى در ركاب شده است

مگر كه اصغر بى شير خستۀ مظلوم

به ضرب تير ستم پيشگان به خواب شده است

مگر يگانه شبيه نبى، على اكبر

به عزم يارى دين، باز بر عقاب شده است

ز ظلم دشمن دين گر چه روز عاشورا

ز رحم وعدل وشرف، چهره درحجاب شده است

ز قتل سبط پيمبر اگر به ظاهر حال

يزيد پست فرو مايه كامياب شده است

ص:38

به رغم آل معاويه و يزيد پليد

كه كيدشان همه بر باد و در تباب شده است

ربوده است دل خلق را قيام حسين

جهان، مسخّر آل ابوتراب شده است

نصيب شيعۀ آل است روضۀ رضوان

نصيب ناصبيان، لعنت و عذاب شده است

اساس حق و حقيقت هميشه آباد است

بناى ظلم به هر بوم و بر خراب شده است

ظهور جوهر ايمان و استقامت شخص

رهين عزم وى و صبر در صعاب شده است

خموش «لطفى صافى» كه در عزاى حسين

قلوب اهل ولا از الم كباب شده است

اول محرم الحرام 1410

ص:39

آفتاب مشرقين

صلى الله عليك يا مولاى يا اباعبدالله

اشعار ذيل به عنوان زبان حال حضرت سيدالشهداء عليه السلام پس از شهادت، سروده و تقديم شده است و چون زبان حال آن نخبۀ عالم آفرينش را فقط نخبگان جهان وجود مى توانند بيان كنند و ما به هر زبان هر چه بگوييم اگر با صد زبان هم بگوييم ازعهدۀ زبان حال شخصيتى الهى كه ملائكۀ مقرّب را حالات و مقاماتش در شگفتى انداخته بر نخواهيم آمد از اينكه اين اشعار را به اين عنوان عرض مى كنيم از صاحبان بصيرت و معرفت، معذرت مى خواهيم و با اين شعر عذر خود را مقبول مى سازيم:

تو را چنانكه تويى هر نظر كجا بيند؟

به قدر بينش خود هر كسى كند ادراك

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

شافع روز جزايم خامس آل عبايم

من حسين حق پرستم من خدا را عين و دستم

بر همان عهد الستم تا ابد بر جاى هستم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

ص:40

من حسينم من حسينم افتخار عالمينم

آفتاب مشرقينم عرش حق را زيب و زينم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

من حسين كربلايم ميهمان اشقيايم

من غريب نينوايم كشتۀ تيغ جفايم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

نور عين مصطفايم يادگار مرتضايم

زادۀ خيرالنسايم قبلۀ اهل وفايم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

بحر موّاج كمالم مهر تابان جلالم

سرخوش از جام وصالم يوسف مصر جمالم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

درّ بحر اصطفايم معدن جود و سخايم

لنگر ارض و سمايم مرد ميدان بلايم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

محو ذات كبريايم غرقۀ بحر فنايم

شاهد بزم لقايم سيّد اهل ابايم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

ص:41

سبط خيرالمرسلينم رهبر دنيا و دينم

دشمن مستكبرينم قهرمان ماء و طينم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

شبل شير كردگارم قدرت پروردگارم

دين و ايمان را مدارم سومين هشت و چارم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

پاى تا سر افتخارم مركز مجد و وقارم

عرش حق را گوشوارم دين حق را جان نثارم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

عالم علم كتابم مقتداى شيخ و شابم

شافع يوم الحسابم هادى راه صوابم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

رونق شرع مبينم خسرو ملك يقينم

خاتم دين را نگينم فخر و عزّت آفرينم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

من صراط مستقيمم محور دين قويمم

عِدل قرآن كريمم من همان ذبح عظيمم

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

ص:42

داغ ياران و جوانان گر چه سوزاند دل و جان

ليك اندر راه يزدان من گرفتم جمله آسان

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

دادم اندر راه داور كودك شش ماهه اصغر

هم على شبه پيمبر هم ابوالفضل غضنفر

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

پيكرم گر غرق خون شد زخم تن از حد برون شد

عزّتم از آن فزون شد دشمنم خوار و زبون شد

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

مكتب سرخ شهادت عزم و ايثار و شهامت

دين و صبر و استقامت زنده كردم تا قيامت

من حسين سرجدايم كشتۀ راه خدايم

در استقبال محرّم الحرام 1421 قمرى عرض و تقديم شد.

والسلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين و على شيعته و رحمة الله و بركاته.

28 ذى الحجه 1420

اقل خدّام محبّيه

لطف الله صافى

ص:43

سيّد خوبان

زبان حال حضرت زينب سلام الله عليه خطاب به مردم كوفه

خاكتان بر سر كه فرزند پيمبر كشته ايد

نور چشم حضرت زهرا و حيدر كشته ايد

شخص ايمان، روح قرآن، سرور آزادگان

خامس آل عبا محبوب داور كشته ايد

دين و وجدان و شرف، انصاف و رحم و معرفت

پاسدار پرچم الله اكبر كشته ايد

دُرّ درياى ولايت، شمس تابان كمال

حامى مستضعف و محروم و مضطر كشته ايد

اى گروه بى حميّت مردم پيمان شكن

نور حق كز آن جهان مى بُد منوّر كشته ايد

ص:44

از گلستان رسالت بوستان مرتضى

ارغوان و لادن و نسرين و عبهر كشته ايد

مقتداى راد مردان سيّد خوبان حسين

حضرت عبّاس آن مير غضنفر كشته ايد

چون على اكبر آن زيبا جوان بى همال

شبه پيغمبر كمالات مصوّر كشته ايد

نوجوان نورس و پيران عالى مرتبت

كودك شش ماهه اى مانند اصغر كشته ايد

تا ز خود سازيد راضى پور هند نابكار

شافعان عرصۀ فرداى محشر كشته ايد

قهرمانان فضيلت، ياوران دين حق

پيش چشم همسران و مام و خواهر كشته ايد

قاريان و زاهدان و صالحان روزگار

فاتحان جبهه و محراب و منبر كشته ايد

مرگ بادا بر شما نفرين و نفرت بر شما

لعن بى حد بر شما ننگ و مذلت بر شما

24 محرم الحرام 1419

ص:45

اربعين شهيدان

اربعين است و دل از سوگ شهيدان خون است

هر كه را مى نگرم غمزده و محزون است

زينب از شام بلا آمده يا آنكه رباب

كز غم اصغر بى شير، دلش پرخون است

يا كه ليلى به سر قبر پسر آمده است

كاشكش از ديده روان همچو شط جيحون است

مادر قاسم ناكام كه مى نالد زار

بهر آن طلعت زيبا و قد موزون است

در ره كوفه و در شام و سرا ظلم يزيد

كس نپرسيد ز سجّاد كه حالت چون است

دختر شير خدا ناطقۀ آل رسول

ص:46

كز نهيب سخنش كفر و ستم موهون است

كرد ايراد چنان خطبه و ثابت بنمود

كه يزيد شقى از دين خدا بيرون است

زنده دين مانده ز تصميم و ز ايثار حسين

حق و حرّيت و اسلام به او مديون است

هان بياييد و ببينيد كه در راه خدا

صحنۀ رزم ز خون شهدا گلگون است

آه و افسوس كه كشتند لب تشنه امام

زخم بر پيكر پاكش ز عدد افزون است

قصّۀ كرب و بلا قصۀ صبر است و قيام

به فداكارى و جانبازى و دين مشحون است

تا ابد نام حسين بن على در تاريخ

با ثبات قدم و نصرت حق، مقرون است

جاودان عزت حزب الله و انصار خدا است

خيمۀ باطل و احزاب دگر وارون است

هر كه در حصن ولايت رود از روى خلوص

ز آتش دوزخ و آن هول و خطر، مأمون است

ص:47

«لطفى» از عاقبت كار مكن قطع اميد

كه به الطاف حسين بن على ميمون است

صفر المظفر 1411 ه -. ق.

لندن، مجمع اسلامى جهانى

ص:48

غلام و شاه

شنيدستم سر و سالار ابرار

حسين بن على سلطان احرار

يكى باغ وسيع و دلگشا داشت

غلامى باغبان و با وفا داشت

كه اسمش همچو رسمش بود «صافى»

غلام او هزاران بُشر حافى

غلام شاه بود و پادشه بود

فراتر شأن او از مهر و مه بود

سگى نيز اندر آنجا پاسبان بود

غلام او را به احسان مهربان بود

ص:49

يكى از روزها آن شاه خوبان

نمود آن باغ، رشك باغ رضوان

به پنهانى قدم در باغ بنهاد

نگاهش از قضا بر «صافى» افتاد

كه مشغول غذا و صرف نان بود

مر آن بسته زبان را ميزبان بود

چو خود يك لقمه اى مى خورد از آن نان

به سگ هم لقمه اى مى كرد احسان

نبُد آگه كه نور چشم زهرا

نموده باغ را فردوس اعلا

نباشد باغ، ميعاد حضور است

تو گويى موسى عمران به طور است

به ناگه آن ولى حق تعالى

جمال حق نما، كرد آشكارا

به «صافى» طلعت زيبا نشان داد

ز بند هر غم و محنت امان داد

ص:50

سلامش كرد و مهر و مرحمت كرد

به عبد خويش بذل مكرمت كرد

غلام باغبان از جاى برخاست

ز روى شرمسارى معذرت خواست

كه اى مولا نبودم آگه از حال

كه گرديده مبارك بخت و اقبال

تو اى درياى عفو و جود و احسان!

ببخشا بر غلام جان به فرمان

جوابش داد آن محبوب داور

كه تو ما را ببخش اى نيك اختر!

كمال حُسن اخلاق اين چنين است

بزرگان را ره و برنامه اين است

بپرسيد آن گه از آن نيك رفتار

كه با سگ از چه مى كردى تو ايثار؟

بگفت اين سگ در اينجا پاسبان است

نگهبان حريم بوستان است

ص:51

سگ از تو باغ از تو «صافى» از تو

جلال و مجد و جود وافى از تو

سگ است اما سگ اهل تميز است

به اين نسبت به پيش من عزيز است

امام آن آيت كبراى خلاّق

خداوند كمال و حُسن اخلاق

چو از «صافى» چنين رحم و وفا ديد

جوانمردى و ايثار و صفا ديد

چنان در وجد و اندر شوق افتاد

كه از آن حال نيكو گريه سر داد

گرفتش زير بال مهر و اكرام

به او لطف و عنايت كرد اتمام

نمود او را لِوجه الله آزاد

به او بخشيد آن بستانِ آباد

كه اين پاداش آن رحم است و آن خوى

دلا تا مى توانى باش دلجوى

ص:52

به حيوانات احسان و ترحّم

سزاوار و نكو باشد ز مردم

به هر جنبنده و انسان و حيوان

ترحّم هست كار نيك مردان

ز عالم گر تو مى خواهى تبسّم

ترحّم كن، ترحّم كن، ترحّم

تشكّر كرد «صافى» زان عنايت

از آن آقايى و جود و رعايت

بگفتا بندۀ اين آستانم

غلام و جان نثار و باغبانم

مرا آزادگى در اين غلامى است

به آن بس افتخار و نيكنامى است

نمودم وقف اين بستان آباد

نثار شيعيان و دوستان باد

خورند از ميوۀ اين باغ، اصحاب

همه اخوانِ صدق و شيعۀ ناب

ص:53

كنم تا زنده ام من رايگانى

در اين بستان خرّم باغبانى

حسين! اى بحر رحم و جود و انصاف!

حسين! اى معدن انعام و الطاف!

الا اى اسوۀ ايمان و ايثار!

الا اى دين حق را ياور و يار!

به حق الحق كه حق پاينده از توست

به عالم، شمس دين تابنده از توست

ز تو اسلام و ايمان بر قرار است

حقيقت از قيامت آشكار است

سرا پاى تو مجد است و شرافت

شهامت در شهامت در شهامت

ابوالاحرار و مولاى شهيدان

بيان ظاهر و تأويل قرآن

تو اسم اعظم پروردگارى

تو روح دين و عالم را مدارى

ص:54

سزد گر حق به تو با اين مقامات

نمايد فخر و اعلام مباهات

غلام «صافى» تو «صافيانند»

پُر از مهر تو از پير و جوانند

همه از مرد و زن اهل ولايند

محبّ و جان نثاران شمايند

به الطاف شما امّيدوارند

غلامان شما را بنده وارند

به اين اسم و به اين عنوان «صافى»

ز حق خواهند هر يك فيض وافى

17 جمادى الثاني 1420

ص:55

سفر عشق

در سفر اول عتبات عاليات كه پس از ابتلائات و رنج ها به سعادت تشرف نايل شدم اين اشعار را به شكرانۀ وصل سرودم. از خداوند متعال خواهانم كه در دنيا از زيارت مشاهد مشرّفۀ پيامبر اكرم و اهل بيت معظم آن حضرت، صلوات الله عليهم اجمعين، محروم نفرموده و در آخرت از شفاعت ايشان به سعادات عظما نايل و با آن بزرگواران محشورم نمايد. «اللهم احينى حياة محمد و اهل بيته و امتنى مماتهم واحشرنى فى زمرتهم و ارزقنى شفاعتهم و صلّ عليهم كلما ذكرك الذاكرون و كلما سهى و غفل عن ذكرك المخلوقون».

بس خون دل كه در سفر عشق خورده شد

بس رنج ها كه در ره محبوب برده شد

ص:56

بس بارها به دوش ز محنت گرفته شد

بس راه هاى سخت كه با سر سپرده شد

با اين همه ملول نى ام چون به راه دوست

با شادى تمام مراحل شمرده شد

امروز خوش دلم ز وصالش اگرچه دى

جانم ميان قيد مكاره فشرده شد

«لطفى» هزار شكر كه از وصل روى يار

هر زنگ غم ز آينۀ دل سترده شد

تاريخ سفر: صفر المظفر 1364

ص:57

بانوى كربلا

به شام رفتم و اندوه بيكران ديدم

مظاهر ستم و كفر را عيان ديدم

به هر كجا كه شدم ظلم بود و استبداد

به هر كجا كه شدم جهل بيكران ديدم

قرين ذلت و خوارى همه خواص و عوام

اسير محنت حكّام، مردمان ديدم

زمامدار، فرومايگان و نااهلان

به كنج خانه، بزرگان كاردان ديدم

ز عدل و داد نجُستم علامت و اثرى

به گلّه اى عجبا گرگ را شبان ديدم

ص:58

يزيديان همه در كاخ هاى نعمت و ناز

ميان بستر ديبا و پرنيان ديدم

وزير اجنبى و مستشار بيگانه

خراب، مملكت از شرّ اين و آن ديدم

خليفه گرم فساد و قمار و شرب مدام

به هر گناه و حراميش، قهرمان ديدم

نه معتقد به اصول و مبانى اسلام

نه از شرافت و وجدان، در او نشان ديدم

محيط وحشت و ارعاب و ضد آزادى

همه بلاد و ديار و هر آستان ديدم

به راه شام صد افسوس كودكان حسين

ميان خار مغيلان دوان دوان ديدم

چو آفتاب بر اوج سپهر در اين راه

سر عزيز خداوند بر سنان ديدم

گهش به دير نصارا گهى به طشت طلا

گهى به خانۀ خوليش ميهمان ديدم

ص:59

به قتل سبط نبى خلق را به شهر دمشق

به بزم عيش، مبتهج و شادمان ديدم

دريغ و درد كه از جور دهر دون در شام

يزيد مست و به كف چوب خيزران ديدم

رسيد جان به لبم چون رقيّه خاتون را

ز هجر باب، پريشان و در فغان ديدم

بس است «لطفى صافى» كه در عزاى حسين

فرشته را به نوا، حور، نوحه خوان ديدم

به مُلك مردى و صبر و حقيقت و ايمان

شهيد كرب و بلا را خدايگان ديدم

در اين قيام مقدّس حسين شد پيروز

خداش يار و مددكار و پشتبان ديدم

در اين جهان همه نقشى فناپذير بود

به غير نقش حقيقت كه جاودان ديدم

صفر المظفر 1384 ه -. ق

بازگشت از سفر شام

ص:60

بانوى ستوده

جهان ز مولد زينب چو خويشتن آراست

عنايت ازلى جلوه كرد از چپ و راست

زنى چگونه زنى فخر عالم و آدم

زنى كه چون پدر و مام عروة الوثقى است

وليّة الله و عين الله و لسان الله

زنى بزرگ كه الگوى دانش و تقوا است

زنى كريمه زنى عالم علوم خفى

زنى كه پايۀ قدرش ز آسمان بالا است

زنى ستوده، زنى اسوۀ وقار و جلال

زنى كه خواهر و هم رزم سيدالشهدا است

ص:61

زنى بزرگ زنى قهرمان كوفه و شام

زنى كه معدن صبر و عفاف و شرم و حيا است

زنى چگونه زنى آيت كمال ابد

زنى كه درگه او مشعر و منا و صفا است

زنى تهمتن و شير افكن و على هيبت

زنى كه بانوى بى مثل روز عاشوراست

زنى معلّمۀ مكتب نبوت و وحى

كه خود معلّمۀ مكتب كمال و وفا است

زنى عظيمه، بزرگ و عزيز و نيرومند

زنى كه باقى از او انقلاب كرب و بلا است

عظيمه گر چه همى بوده است و خواهد بود

و ليك زينب كبرى عظيم در عظما است

زنى به منطق و گفتار حيدر كرّار

زنى كه در شرف و مجد، ثانى زهرا است

مقام و مشهد او در دمشق و قاهره هست

دليل آن كه حقيقت، مدار عزّ و بقا است

ص:62

از آن خطابه كه در مجلس يزيد سرود

هنوز ولوله و شور در زمين و سما است

چنان نمود يزيد پليد را محكوم

كه تا ابد بر تاريخ، ساقط و رسوا است

رساند ناطقۀ او به گوش عالميان

كه عزّ و مجد و كرامت از آن آل عبا است

بيان نمود در آن خطبه فصيح و بليغ

كه حق ز باطل و باطل ز حق هميشه جدا است

ره حسين و على راه حق و توحيد است

ره يزيد و معاويه راه شرك و خطا است

سخن ز قدر و جلالش نمى توان گفتن

كه درك شأن و مقامش وراى بينش ما است

سرود «لطفى صافى» مر اين چكامۀ نغز

اگر قبول شود بس براى هر دو سرا است

ص:63

قهرمان صبر

آفتاب آسمان مجد و رحمت زينب است

حامى توحيد و قرآن و ولايت زينب است

درّ درياى فضيلت عنصر شرم و عفاف

قهرمان عرصۀ صبر و شهامت زينب است

در دمشق و كوفه با آن خطبه هاى آتشين

آن كه سوزانيد بنياد شقاوت زينب است

آن كه زد بر ريشۀ بيداد و طغيان يزيد

وآن كه احيا كرد آيين عدالت زينب است

معدن ايمان و تصميم و ثبات و اقتدار

مشعل انوار تابان هدايت زينب است

ص:64

در قيام كربلا گرديد همكار حسين

در ره شام بلا كوه جلالت زينب است

وآن كه در امواج درياى خروشان بلا

امتحان ها داد با عزم و شجاعت زينب است

همچو باب و مام و جدّ خويش در روز جزا

آن كه دارد از خدا اذن شفاعت زينب است

ص:65

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109